خیلی دوستت دارم نـــــــــــــــــــــــــــــــــادیــــــــــــــــــــــــــــــــا
تولدت مبارک گلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
ایشالا تا 120 سال عمر کنی گلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
تا پای مرگ باهاتم عشقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
هر جا که هستی گلم مراقب خودت باش عشقـــــــــــــــــــــــــــــــم
همیشه کنارتم عشقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
میمیرم برات عشقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
دارم میمیرم چرا دردمو نمی فهمی عشق من
کجای ببینی منو که دارم از غصه تنهای بی تو
میمیرم کاش می فهمیدی منو شب روزم شده
گوشه ی اتاقمو گریه کردن از دوری تو هر جای
مواظب خودت باش عشق من همیشه دوست دارم
من تا آخر دنیا منتظرت میمونم بیای عشقم
قلب من همیشه باهاته یه لحظه نمی تونه بی تو
دووم بیاره عشق من
خیلی دوستت دارم عشق من
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب...
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد
به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
سر بروی شانه های مهربانت میگذارم
عقده ی دل میگشایم
گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
دارم میمیرم بی تو عشق من کجایی منو ببینی
کجای منو ببینی که دارم از غصه میمیرم
بیا منو ببین چقد از گریه کردن دارم از نفس میفتم عشق من
ﭘﺴﺮ16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ چی کادو ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟
ﻣﺎﺩﺭ : ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ !
ﭘﺴﺮ17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،
ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ.
ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎمان ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ ﺩﯾﺪﻧﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ ....
ﭘﺴﺮﻡ ؛ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ ،
ﯾﺎﺩﺗﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ : ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪم ﭼﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﻣﯿﺨری؟ﻭﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻡ!
ﻣﻦ ♥ ﻗﻠﺒﻢ ♥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ ، ﺍﺯﺵ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ
اگه میتنونه مثل من هرکاری با دلت کنه
اگه میتونه مثل من بجوری عاشقت کنه
اگه میتونه مثل من وقتی که آروم نداره
یه تکیه گاه امن شه سر روی شونش بزاری
میرم تا خوشبخت شی گلم
اگه میتونه از منم نزدیک ترم بهت بشه
اگه میتونه مثل من بدجوری عاشقت بشه
اگه میتونه مثل من دنیا رو زیر و رو کنه
بین تموم آدما فقط تورو آرزو کنه
میرم تا خوشبخت شی گلم
وقتی حواستو نبود من رفتم از کنارتو
شنیدم از غریبه ها اون شده روزگار تو
اصلا نفهمیدی که چه جوری رفتم من بی صدا
به اون که کنارته سپردمت من دست خدا
همراه اشک تو چشام لبخندی رو لبم نشست
فدا شدم خوشبخت بشی با اینکه قلب من شکست
الهی خوشبخت شی گلم
الهی خوشبخت شی گلم
خدایا...گلایه ها عیبی ندارند کنایه هاهستند
که ویران میکنند...
یادت را از من نگیر بگذار من هم مثل سهراب
بگویم"دلخوشی ها"کم نیست.
سلامتی اون پسری که به عشقش گفت
اگه یه روزی پیش
یه دختر غیر از تو بخابم بدون روزیه که
دارم واسه دخترمون لالایی میخونم...
وقتی یار قدر یار را نداند غریبه جفت
شش می آورد...
خدایا یادت هست؟دستشو گرفتم آوردم
پیشت گفتم:من فقط اینو میخوام.گفتی:
این نه!! بهتر از اینو واست گذاشتم کنار.
پامو کوبیدم زمینو گفتم:من اینو میخام!
اروم توی گوشم گفتی:اخه اون از من قول
یکی دیگه روگرفته!!!
قلبم را شکستی؟؟آفرین خانه شیطان هم
همین لیاقتش است...
هیچگاه در مقابل هیچ کس اعتراف به
گناهت نکن
ادمها جنبه ندارند ...
زود ژست خدایی میگیرند...!
خوبم …!
باور کنید …؛
اشک ها را ریخته ام …
غصه ها را خورده ام …؛
نبودن ها را شمرده ام …؛
این روزها که می گذرد …
خالی ام …؛
خالی ام از خشم، دلتنگی، نفرت …؛
و حتی از عشق …!
خالی ام از احساس …
از دل کوچه گذشتم از
میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت
که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من
که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی
تنهایی بمیرم
دلشکسته اي لب بام سيگار
مي کشيد . . .
خسته بود . . .
آنقدر خسته که
يادش رفت بعد از آخرين پُک
سيگار را به پايين پرت کند . . .
نه خودش را...*
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم…
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم…
باز باید مواظب اشک هایم باشم…
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم…
خدایا!
در انجماد نگاهای سرد این مردم دلم
برای جهنمت تنگ شده؟؟؟؟
خُــــدایـــآ!
بیـــا قَـــدَمـــ بِـــزَنیمــ
... سیـــگآر از مَــن! بـــــآران از تــــو!